هشتمین خورشید ولایت

امام رضا(ع)


انچه پیش رو دارید منظره ای است نو،به ورود اسمانی مردی از تبار پاکان؛نوری که ورودش پارسیان هنوز به ثریا نرفته را طوبی نشین کرد،گوهری که نسل نسل مردم این خاک را گنجور کرد و صاحب لوایی که به تکلیف و تدبیر امامت،راهی دیار غربت شد. این تالیف لغت،بر پایه معتبر ترین منابع،تدوین شده و اگر دست یابی به نظری قطعی نبوده،به نقل سخن مشهور بسنده شده است. باشد تا یادمان بماند تمام ایران،ذره ذره برکت و افتخار امروزش را وامدار قدم قدم نور اوست که راهی سفر شد؛مظلومانه و به حکمت الهی،بر مسند ولایتعهدی نشست و با منتهای رافت و رضا،هادی مردم این سرزمین شد. این اثر هدیه ای به است به پیشگاه سلاله پاک رسول خدا(صلی الله علیه و اله)؛ امام علی ابن موسی الرضا(علیهما السلام)و کریمه اهل بیت؛حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها).
امروز :
هشتمین خورشید ولایت

یااَبَالحَسَنِ یا عَلِیَّ بنَ موُسَی الرِضا یَابنَ رَسوُلِ اللّهِ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلی خَلقِهِ یا سَیِدَناوَ مَولانا اِنا تَوَجَّهنا وَستَشفَعنا وَ تَوَسَّلنا بِکَ اِلیَ اللّهِ وَ قَدَّمناکَ بَینَ یَدَی حاجاتِنا یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه ... .

نقشه حرم
جست و جو
Loading
ورود به سایت

    متاسفانه فعلا امکان ثبت نام وجود ندارد

    ورود

آب و هوا
بایگانی
اوقات شرعی
خبرنامه





حدیث امام رضا(ع)
همسنگران






    بازدید مجازی

تماس با مدیر


ای خراسان


ای خراسان، ای زمینت جنت‏المأوای من‏
ای غبارت توتیای دیده‏ی بینای من‏

ای خراسان، ای محیطت مهبط روح‏الامین‏
ای حریم دلگشایت وادی سینای من‏

ای خراسان، ای ز خورشیدت جهانی تابناک‏
ای فروغت روشنی‏بخش شب یلدای من‏

ای خراسان، ای مقام امن، ای دارالولا
ای ز تو مهر ولایت نقش بر سیمای من‏

ای خراسان، ای مطاف شیعه، ای باب المراد
ای تو بیت‏المقدس وای کعبه، ای بطحان من‏

ای خراسان، ای مرا پرورده در دامان مهر
شمه‏ای بشنو ز اوصاف خود از لبهای من‏

نیک می‏دانی ندارم در سخن دستی قوی‏
فاش گویم، نیست توصیف تو در یارای من‏

طبع خاموش من و خورشید جان‏افروز تو
روضه‏ی زیبای تو، وین نظم نازیبای من‏

در مدیحت بس، که فرموده است ختم‏المرسلین‏
می‏شود در توس مدفون عضوی از اعضای من‏

از امام راستین بشنو سخن آنجا که گفت‏
از خراسان سرزند خورشید از ابنای من‏

ای بهشت جاودان، ای خطه‏ی زیبای توس‏
ای فضای دلگشایت مأمن و مأوای من‏

هم تویی دارالسرور و هم تویی دارالقرار
هم تویی دارالامان، هم مشهدت منشای من‏

تربتت مسجود آدم، مرقدت طور کلیم‏
مدفنت معراج عیسی، روضه‏ات ملجای من‏

ای که در آغوش پاکت خفته فرزند رسول‏
اختر برج ولایت، هشتمین مولای من‏

ای سلیل مرتضی، ای اصل دین، ای بوالحسن‏
ای خدا از تو رضا، ای از تو استرضای من‏

تا به نیشابور خواندی خطبه‏ی توحید را
شد نشابور از شرافت مسجدالاقصای من‏

شرط کردی چون ولای خویش را در آن حدیث‏
پر بود از آن ولا هر جزوی از اجزای من‏

ای جهان لطف، ای بحر کرم، ای اصل جود
مهر امروز تو باشد توشه‏ی فردای من‏

در دبستان تو خواندم ابجد توحید را
مکتب والای تو شد مکتب والای من‏


عارز از اعجاز عیسی گر زمانی زنده ماند
زنده‏ی جاویدم از عشق تو ای عیسای من‏

دامنی آلوده، دارم ای زلال بی‏زوال‏
پاک کن ز آلودگی دامان شوخ‏آلای من‏

در جوانی گر خطایی رفت، معذورم بدار
یاری‏ام کن تا نلغزد روز پیری پای من‏

هر چه هستم، خانه‏زادم، رحمتت را درخورم‏
لطف کن منگر به عصیان‏های بی‏احصای من‏

تا مرا یاد است، چشمم بوده و احسان تو
وامگیر احسان خود را از من ای مولای من‏

برندارم یک نفس دل از تو و الطاف تو
گر بساید آسیای نه فلک اعضای من‏

من که در هر صبح چون خور آستان‏بوس توام‏
لحظه‏ای گر دور مانم زآستانت، وای من‏

ناز پرورد وصالم، از درت دورم مکن‏
طاقت دوری ندارد این دل شیدای من‏

ریشه در این خاک دارم از ازل، دارم امید
با تو باشم تا ابد، این است استدعای من‏

تا گشودم بال، در این بوستان بگشوده‏ام‏
مرغ دست آموزم و این باغ باشد جای من‏

آشیان دل به گلزار تو بستم از نخست‏
نغمه‏پرداز تو باشد بلبل‏گویای من‏

همتم نگذاشت تا بر خاک ریزم آبرو
بی‏نیاز از غیر باشد همت والای من‏

تا به رویت دیده بگشودم، نظر بستم ز خلق‏
گر چه اندر سیم و زر گیرند سر تا پای من‏

غیر درگاه تو کانجا بنده‏سان آرم نماز
خم نخواهد شد به پیش هیچ کس بالای من‏

من نه تنها حلقه در گوشم، که در این پیشگاه‏
حلقه در گوشند هم آبا و هم ابنای من‏

این تو و آن مهربانیها و آن لطف عمیم‏
این من و این زشتکاریهای بی‏پروای من‏

هر کسی فردای محشر دامنی آرد به دست‏
دست ما و دامنت ای منجی فردای من‏

بر سر خوان توام مهمان و از شرم گناه‏
غیر اشک چشم، آبی نگذرد از نای من‏

روزهای زندگانی خیره طی شد ای دریغ‏
لحظه‏ای روشن نشد از پرتوی، شبهای من‏

دل اگر در خون نشست و خون اگر از دیده رفت‏
هیچ کس نشنید از لبهای من شکوای من‏

ناله‏ام هرگز نیاورده است گوش خلق را
گر فلک شد تیره‏گون از آه دودآسای من‏

حاجت خود را چو بی‏دردان نکردم آشکار
عمر اگر بر باد شد، برجاست استغنای من‏

روز شد با شب قرین و بخت شد با خواب جفت‏
سر نزد خورشید بخت از مشرق دنیای من‏

نیست پروایی مرا از گیر و دار روزگار
تا که باشد در جوار آستانت جای من‏

گر نهان دارم ز مردم ناله‏ی جانسوز را
نیست پنهان از تو آلام دل دروای من‏

شاهد آرم مصرع استاد شروان را که گفت‏
«چون فلک شد پرشکوفه نرگس بینای من»

چامه را گفتم بدان امید، تا روز جزا
بر رخم چشم عنایت وا کند مولای من‏

خواستم تا چامه را زینت دهم با نام او
ماند از گفتن دریغا منطق گویای من‏

یافت پایان چامه در میلاد مسعودش «کمال»
گر قبول افتد، رود از یاد من غمهای من‏



احمد کمالپور (کمال)
منبع: کتاب کتیبه خورشید
عماد مجتهدی فر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی